به گزارش فرهنگ نیوز، «دروغ علمی» ؛ این خوش بینانه ترین عملی است که میتوان به طرفداران تز «توسعه برونزا از طریق گسترش ارتباط با غرب» نسبت داد. این افراد و جریانات علاوه بر آنکه در مفروضات و مبانی مورد نظر خود برای تئوریزه کردن پیروی از مدلهای توسعه غربی دچار تناقضهایی آشکار هستند؛ در نفسِ روایتِ خود از تاریخ توسعه کشورهای غربی و کشورهای پیرامونی آنها نیز دست به کتمان و تحریف حقایق تاریخی میزنند. عدم داشتن اطلاعات کافی درباره تاریخ اقتصادی کشورهای غربی نمیتواند دلیل خوبی برای روا داشتن این اندازه تحریف در تاریخ توسعه باشد. در واقع این افراد با فاکتور گرفتن و قیچی کردن بخش ابتدایی تاریخ اقتصادی کشورهای غربی سعی دارند تصویری ناقص و مشوش از غرب را به جامعه ایرانی ارائه نمایند. این افراد و جریانات سعی دارند این مسئله را بر جامعه ایرانی تحمیل کنند که: «غرب را همین گونه که هست باید دید و پذیرفت؛ بدون کنکاش در واقعیتهای تاریخی آن! غرب در حال حاضر الگوی توسعه دیگر کشورهای جهان شده است و ما نیز برای آنکه بخواهیم به سطح مطلوبی از رفاه اقتصادی و توسعه صنعتی برسیم؛ باید مانند یک شاگرد حرف گوش کن؛ پای کلاس درس توسعه غرب بنشینیم. پیشرفت هیچ کشوری در دنیا، راهی جز این ندارد و نخواهد داشت!»
این افراد هیچ گاه به این تناقض آشکار پاسخ نمیدهند که چگونه ممکن است «غرب» که تمامی تاریخ اش مملو از چپاول و غارت کشورهای دیگر مناطق جهان است؛ اکنون به دنبال خیرخواهی و منفعت رساندن به آنها برآمده باشد؟ و مگر میتوان بدون مطالعه و دقت در تاریخ استعمار کهن، نو و فرانو، به گشاده دستی و خیرخواهی غرب ایمان آورده؛ اعتماد نمود؟ آن هم «غربی» که همه چیز خود را بر مبنای منافع و سود قرار داده است و از اعلان آشکار این واقعیت نیز هیچ گاه ابایی به خود راه نمیدهد! بخشی از غفلت خودخواسته و سانسور تاریخیای که توسط طرفداران تز «توسعه برونزا» رخ میدهد؛ در زمینه تاریخ استعماری کشورهای توسعه یافته و نسبت آن با رویکردهای سیاسی-اقتصادی امروزی آنان است. اگر چه وقایع کنونی جاری در سطح جهان نیز مبین این واقعیت است که غرب هیچ گاه جز برای رسیدن به منافع تعریف شده و مشخص خود گامی را برنداشته و برنمی دارد. سؤال این است که با این وجود؛ چگونه میتوان به نسخههای پیشنهادی نهادهای مالی بین المللی (بخوانید غربی!) همچون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول اعتماد نمود؟
آیا «غرب» با این تاریخ مشخص از غارت، قتل و چپاول ملتهای ضعیف، در قرن جدید دچار دگردیسی در مبانی تئوریک خود شده که بتوان به نسخه پیشنهادی او برای کشورهای ضعیفتر اعتماد کرده، آن را خیرخواهانه تصور نمود؟! واقعیت آن است که نه غرب حس انسان دوستانه پیدا کرده و نه اکنون نیز هدفی جز چپاول و غارت اقتصادی و فرهنگی دیگر ملل جهان را در سر دارد. حقیقت تلخ آن است که این مرعوبین غرب در کشورهای مختلف هستند که خودخواسته راه را برای ادامه غارت ملتهای خود توسط شرکتهای چندملیتی غربی در قالب اسامی خوش رنگ و لعابی چون توسعه و تعامل فراهم میکنند. غرب و در رأس آن آمریکا در مقطع پس از جنگ جهانی دوم بر آن شدند تا با تأسیس نهادهای مالی بین المللی (بخوانید غربی) فرآیند استعمار ملتهای جهان را دچار تحولی بنیادین کنند. در آن مقطع؛ زمان غارت و چپاول مستقیم ملتها با استفاده از نیروی نظامی تا حد زیادی رو به اتمام رفته بود. لذا فاتحین جنگ خونین دوم بر آن شدند تا در قالب الگوهایی اقتصادی به استعمار فرهنگی و اقتصادی کشورهای جهان بپردازند.
مرعوبین غرب اما در مسیر توصیه نسخههای غربی برای رسیدن به رفاه اقتصادی، علاوه بر تاریخ سیاه غرب در زمینه استعمار ملتهای دیگر، یک واقعیت تاریخی دیگر را نیز نادیده میگیرند و آن چیزی نیست جز «تاریخ اقتصادی کشورهای توسعه یافته». در واقع ما در این زمینه با یک تناقض آشکار بین واقعیات و توصیههای گزارش شده مواجه هستیم. بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای مالی بین المللی در حالی اتخاذ سیاستهای موسوم به اصلاحات ساختاری شامل سیاست «درهای باز»، «توقف فعالیت نهادهای حمایتی از تولید داخلی» و «رقابت پذیر کردن بازارها» را به کشورهای مختلف توصیه میکنند که مرور تاریخ اقتصادی همین کشورها (کشورهای توسعه یافته غربی) نشان میدهد همه آنها -بدون استثناء- در ابتدای حرکت به سمت تبدیل شدن به قدرتهای اقتصادی بزرگ؛ رویکردی کاملاً مخالف با توصیههای کلی «اصلاحات ساختاری» را دنبال کردهاند! به عنوان مثال؛ قدرت اقتصادی انگلستان از اواخر قرن 17 و ابتدا بر اساس صنایع نساجی؛ خود را مطرح کرده است. مطالعات نشان میدهد که دولت انگلیس در مقطع مذکور سیاستهای سختگیرانه ای برای حمایت از تولید داخلی، جلوگیری از واردات و ساماندهی بازار انحصاری را دنبال کرده است. آمریکاییها هم که پس از جنگ داخلیشان و در قرن 19 پایههای رشد اقتصادی بالنده خود را گذاشتهاند؛ در استفاده از نهادهای پولی برای حمایت از صنایع داخلی، سرمایه گذاری برای ایجاد انحصار آمریکایی در صنعت و کشاورزی و سیاستهایی از این دست؛ ید طولایی دارند.
مرور تاریخ اقتصادی کشورهای پیشرفته نشان میدهد که تمامی آنها در مقطعی از تاریخ حیات اقتصادی خود؛ ضمن خداحافظی کردن با سیاست اقتصادی درهای باز، به حمایت و مصرف کالای داخلی روی آوردهاند. در واقع جوامع و دولتهای کشورهای پیشرفته؛ در مقاطع زمانی خاص با مصرف متعصبانه کالاهای داخلی؛ فرصت تنفسی برای رقابت تولیدکنندگان داخلی با کالاهای مشابه خارجی مهیا کرده، سپس در جهت اجرایی نمودن سیاستهای مبادله تجاری اقدام نمودهاند. از طرفی در طولانی مدت نیز مصرف کالای داخلی را به عنوان یک فرهنگ قابل افتخار در جوامع خود رواج داده و به آن عمل نمودهاند. سیاستهای اقتصادی انگلستان در قرن 16 میلادی یکی از نمونههای بارز حمایت ملی از تولیدات داخلی به حساب میآید. آن روزها بریتانیا را بهعنوان مهد اقتصاد سرمایهداری جهان از حیث آزادی تجارت و مبادله، تخصصگرایی و صنعتی شدن و پیگیری منافع شخصی و آزادیهای فعالیتهای اقتصادی و عدم مداخله دولت در اقتصاد میشناختند.
با این وجود؛ انگلستان بدون توجه به قضاوت کشورهای دیگر در مورد سیاستهای اتخاذی خود، با وضع تعرفههای بالای وارداتی بر محصولات کشاورزی، اجازه رقابت محصولات کشاورزی خارجی با تولیدات داخلی خود را نداد و از تقویت تولید داخلی حمایت کرد. درواقع انگلستان به نفع اقتصاد ملی و تولید داخلی خود از ابتداییترین اصول علم اقتصاد سرمایهداری عدول کرده، آنها را با بیاعتنایی کنار گذاشت. زیرا واقعیت آن بود که علم اقتصاد سرمایه داری بسیاری از پیچیدگیهای فرهنگی-اجتماعی موجود در جوامع انسانی را نادیده انگاشته یا با ثابت فرض کردن آنها، برنامه ریزان اقتصادی را دچار اشتباهات مهلکی میکند. مردم انگلستان نیز با تعصبی خاص به دنبال خرید کالاهای انگلیسی بودند. مردم انگلستان شکوفایی اقتصادی و رشد صنایع داخلی خود در دهههای بعد را تا حد زیادی مدیون حمایت همه جانبه و ملی از تولیدات انگلیسی در مقطع زمانی مذکور میدانند.
نوع رفتار مردم آلمان و ژاپن پس از اتمام جنگ جهانی دوم نیز حکایت از وجود رفتاری مشابه در میان این ملتها دارد. آلمان در زمانی بسیار کوتاه از میان خاکسترهای جنگ به پا خاست و اقتدار خود را دوباره به سایر کشورهای اروپایی و جهان دیکته کرد.
آنگونه که این تغییر و تحول عظیم، به معجزه اقتصاد آلمان معروف شد. دولتهای «آدنائر» و «ارهارد» در فاصله سالهای 1949 تا 1966 سیاست افزایش صادرات و نگه داشتن میزان واردات در سطحی پایین را در پیش گرفتند. این مسئله کمک زیادی به شکل گیری و توانمند شدن صنایع داخلی آلمان نمود. کاهش وابستگی وارداتی کالاهای آلمانی، دگرگونی در ساخت اجتماعی و عادات مصرفی و سفره غذایی بسیار قانعانه مردم آلمان را از جمله دلایل موفقیت سیاستهای اقتصادی این دوره دانستهاند. مردم ژاپن نیز در نتیجه در پیش گرفتن سیاستهایی مشابه با آلمان به تدریج تبدیل به یک قدرت اقتصادی قابل اتکا شدند.
اگرچه قریب به اتفاق کشورهای اروپایی اکنون پس از گذار از مرحله صنعتی شدن و پیوستن به سازمان تجارت جهانی سیاست مبادله آزاد را در پیش گرفتهاند؛ باید به این واقعیت تاریخی نیز توجه نمود که همه آنها-بدون استثناء- برای تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی قابل اتکا، دورهای از سیاستهای سختگیرانه اقتصادی و مبارزه با واردات کالا و سرمایه خارجی را تجربه کرده از سر گذراندهاند. حال سؤال این است که حامیان تز «توسعه برونزا» چرا با نادیده گرفتن تمامی این بخش از تاریخ اقتصادی کشورهای غربی، سعی دارند تنها بر پیروی از سیاستهای کنونی آنها برای تقویت اقتصاد ملی ایران تاکید کنند؟ آیا این مسئله را میتوان به چیزی جز تحریف و تجاهل تاریخی و علمی تعبیر نمود؟ طرفه آنکه این افراد نه تنها بر لزوم تکیه بر توان داخلی برای رسیدن به حدی از توانایی اقتصادی برای در پیش گرفتن سیاستهایی چون «درهای باز» تاکید نمیکنند که در مسیر پیوستن به مدار توسعه غربی و تبدیل کشور به بازار کالاهای مصرفی شرکتهای چندملیتی، حاضر اند استقلال و فرهنگ بومی ایران را نیز قربانی کنند!
محمود سریع القلم به عنوان مهمترین چهره تئوریک این جریان غربزده در تشریح نظریات علمی! خود در متن کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران (ص 288) در این خصوص مینویسد: «یکی از دلایلی که نه تنها ایران، بلکه کل منطقه خاورمیانه مشکل توسعه یافتگی دارد، این است که در این منطقه، هویت فرهنگی قوی وجود دارد که آمادگی ادغام با فرهنگ جهانی را ندارد... ما در دنیا لفظ، مفهوم و تعبیری به نام استقلال اصلاً نداریم. استقلال تعبیری است که در دهه 1950 میلادی کشورهای آفریقایی برای دوره استعمارزدایی استفاده میکردند. مفهومی بود که مؤثر افتاد و در کسب حاکمیت ملی برای ایران در دوران پس از انقلاب اسلامی مفید بود، اما امروز لغت استقلال کاربرد ندارد.» حرف سریع القلم پژواک همان حرفهای میرزاملکم خان، آخوندزاده و دیگر مغزهای غربزده دوران قاجار و پهلوی است. حرفهایی از سر رعب یا علم؟! قضاوت با شما
منبع: سراج 24