شعار البته لازم است، شور هیجان حماسه لازم است، منتها بایستی عمق شعارها تبیین بشود که حرف ملت ایران در آن روز (۹ دی) چه بود و چه جهتی داشت.
سایت بصیرت، (مجید فیاضی)در مقاله ای با عنوان حماسه نهم دی در کلام رهبر بصیر انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای نوشته است:
لزوم گرامیداشت حماسة 9دی
حادثة 9دی در تاریخ یک حادثة ماندنی است. این حادثه شبیه حوادث اول انقلاب است. این بایست حفظ و گرامی داشته شود. البته سعی کنید جنبه¬های شعاری را غلبه ندهید... شعار البته لازم است، شور هیجان حماسه لازم است، منتها بایستی عمق شعارها تبیین بشود که حرف ملت ایران در آن روز چه بود و چه جهتی داشت.
عناصر حماسة نهم دی
در قضیة 9دی سال 88... ما دو عنصر در کنار هم داریم:
عنصر اول: مردم
مردم در هر کشور و جامعه¬ای، اگر چنانچه همت کنند، بصیرت به خرج بدهند، عمل کنند و وارد میدان بشوند، همة مشکلات را می¬توانند حل کنند. یعنی بزرگترین کوه¬ها در مقابل حضور مردم از بین می¬رود. می¬توانند کوه¬های بزرگ را جابجا کنند؛ این یک حقیقت آشکاری است که بسیاری از تحلیل¬گران اجتماعی این حقیقت را درست لمس و درک نکرده¬اند؛ اما ما این را لمس کرده-ایم...در هر نقطه¬ای از دنیا، اگر ملتها وارد میدان بشوند با هدف مشخص، با شعارهای مشخص، با ایمان راسخ در دل و عمل صالح در کنار آن؛ هیچ مانعی در مقابل آنها قادر به مقاومت نیست. این یک نسخة عمومی است. این نسخه را امام بزرگوار ما در انقلاب عمل کرد.
عنصر دوم: ایمان دینی
ایمان دینی آن معجزه¬گری است که قادر است اولاً همة مردم را بسیج کند و بیاورد. ثانیاً آنها را در صحنه نگه دارد و سختی¬ها را برای آنها هموار و آسان کند. هیچ ایمان دیگری این خصوصیت را ندارد. ایمان دینی می¬گوید شما اگر چنانچه فائق شدید و پیش بردید، پیروزید. اگر کشته هم شدید یا اگر زندان هم افتادید، پیروزید. چون به وظیفه عمل کرده¬اید. وقتی کسی یک چنین اعتقاد و ایمانی داشت، این دیگر شکست برایش معنا ندارد. لذا وارد میدان می¬شود.
بخش اول:
مفهوم واهمیت بصیرت
معنای بصیرت
بصیرتى که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمؤمنین(ع) هم روى آن تکیه و تأکید شده، به معناى این است که انسان در حوادثى که پیرامون او می¬گذرد و در حوادثى که پیش روى اوست و به او ارتباط پیدا می¬کند، تدبر کند؛ سعى کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحى عبور نکند.
فواید بصیرت
بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبلهنما و قطبنماست. توى یک بیابان انسان اگر بدون قطبنما حرکت کند، ممکن است تصادفاً به یک جایى هم برسد، لیکن احتمالش ضعیف است؛ احتمال بیشترى وجود دارد که از سرگردانى و حیرت، دچار مشکلات و تَعَب¬هاى زیادى شود. قطبنما لازم است؛ به خصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطبنما نبود، یک وقت شما مىبینید بىسازوبرگ در محاصره دشمن قرار گرفتهاید؛ آن وقت دیگر کارى از دست شما برنمىآید. پس بصیرت، قطبنما و نورافکن است. در یک فضاى تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان می¬دهد.
1. ایمان و بصیرت؛ رمز برتری
هر جایى که ما توانستیم درست بفهمیم، درست تشخیص بدهیم ـ یعنى همان بصیرت ـ و به دنبال آن احساس تکلیف کردیم، احساس تعهد و مسئولیت کردیم و وارد میدان شدیم، غلبه با ما بوده است؛ وقتى با ایمان و با بصیرت وارد میدان مواجهه شُدید، غلبه با شماست، شما برنده هستید؛ چرا؟ چون طرف مقابل شما ایمان ندارد، دین ندارد، انگیزة عمیق معنوى ندارد. آن کسانى که عوامل میدانى او هستند، مزدورند، فریب خوردهاند؛ خودِ نقشهدارها و صحنهگردان¬ها هم که مردمان بىایمانى هستند.
2. استقامت در راه حق، ارمغان بصیرت
امروز ملت ما بر اثر بصیرت است که توانسته است بایستد. ملت ما می¬داند علیه او چه توطئههایى هست، چه کسانى توطئه می-کنند، هدف از این توطئهها چیست، از چه چیز ملت ایران ناراحت¬اند؛ اینها را مردم ما می¬دانند. ملت ایران می¬دانند که روحیة ایمان، اسلام، آزادی¬خواهى، استقلالطلبى، ایستادگى در راه درست، دشمن را عصبانى کرده. مردم ما دشمن را هم می¬شناسند. شیوههاى او را هم به¬تدریج همهمان یاد گرفتیم، فهمیدیم شیوههاى دشمن چیست. این بصیرت خیلى چیز باارزشى است. اگر این بصیرت نبود، ملت ما نمىایستادند. تبلیغاتى هم که دشمنان می¬کنند؛ چه آنهایى که خودشان مستقیماً تبلیغ می¬کنند، چه آنهایى که به زبان بلندگوها و بوق¬هاى اجارهاىشان می¬دمند و از زبان آنها پخش می¬کنند، همهاش در جهت این است که این بصیرت را از مردم بگیرند؛ امر را بر مردم مشتبه کنند؛ آنها را از ایمانشان، از اسلامشان، از استقامتشان، از ایستادگىشان در این راه، از معرفت درستشان نسبت به حوادث زندگى دور کنند.
3. بصیرت شرط خدمات عظیم
من می¬خواهم به شما جوان¬ها عرض کنم، شما براى اینکه ایران اسلامى را بسازید، یعنى هم ملت و میهن عزیز و تاریختان را سربلند کنید، هم وظیفة خودتان را در مقابل اسلامِ باعظمت انجام دهید ـ که امروز اگر کسى براى سربلندى ایران اسلامى تلاش کند، هم به میهن خود، به ملت خود، به تاریخ خود خدمت کرده است، هم به اسلام عزیز که مایة نجات بشریت است، خدمت کرده ـ باید بیدار باشید، باید هوشیار باشید، باید در صحنه باشید، باید بصیرت را محور کار خودتان قرار دهید. مواظب باشید دچار بىبصیرتى نشوید.
عواقب بی¬بصیرتی
1. خطا در زندگی
زمان طولانی بلاهایى که بر ملت¬ها وارد می¬شود، در بسیارى از موارد بر اثر بىبصیرتى است. خطاهایى که بعضى از افراد می¬کنند ـ مىبینید در جامعة خودمان هم گاهى بعضى از عامة مردم و [البته] بیشتر از نخبگان، خطاهایى می¬کنند. نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کمّاً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامه مردم است ـ بر اثر بىبصیرتى است؛ خیلىهایش، نمی¬گوییم همهاش.
2. فریب از جبهة باطل
عاشورا درس مىدهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مىدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت... درس مىدهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بىبصیرت¬ها فریب مىخورند. بىبصیرت¬ها در جبهة باطل قرار مىگیرند؛ بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبهه ابنزیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بىبصیرت¬ها بودند.
بخش دوم: سطوح و ابعاد بصیرت
سطح اول: بصیرت در جهان¬بینی
[این سطح،] سطح اصولى و لایة زیرین بصیرت است. انسان در انتخاب جهانبینى و فهم اساسى مفاهیم توحیدى، با نگاه توحیدى به جهان طبیعت، یک بصیرتى پیدا می¬کند... این، پایة اساسى معرفت است؛ پایة اساسى بصیرت است. این بصیرت خیلى چیز لازمى است؛ این را باید ما در خودمان تأمین کنیم. بصیرت در حقیقت زمینة همة تلاش¬ها و مبارزات انسانى در جامعه است.
ویژگی¬های جهان¬بینی توحیدی
با نگاه توحیدى، این جهان یک مجموعة نظاممند است؛ یک مجموعة قانونمدار است؛ طبیعت، هدف¬دار است؛ ما هم که جزئى از این طبیعت هستیم، وجودمان، پیدایش¬مان و زندگىمان هدف¬دار است؛ بىهدف به دنیا نیامدیم. این، لازمة نگاه توحیدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر این است.
برکات جهان¬بینی توحیدی بر زندگی انسان
1. تلاش هدفمند
وقتى فهمیدیم هدف¬دار هستیم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمىآییم. خود این جستجو، یک تلاش امیدوارانه است. تلاش می¬کنیم آن هدف را پیدا کنیم. بعد که هدف را یافتیم، فهمیدیم هدف چیست، تلاشى شروع می¬شود براى رسیدن به آن هدف. در این صورت همة زندگى می¬شود تلاش؛ آن هم تلاش جهت¬دار و هدف¬دار. از آن طرف این را هم می¬دانیم که با نگاه توحیدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتیجه می¬رساند. این نتایج مراتبى دارد؛ یقیناً به یک نتیجة مطلوب می-رساند.
2. امید و عدم یأس
با این نگاه، در زندگى انسان دیگر یأس، ناامیدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما می¬دانید وجود شما، پیدایش شما، حیات شما، تنفس شما با یک هدفى تحقق پیدا کرده است، دنبال آن هدف می¬گردید و براى رسیدن به آن هدف، تکاپو و تلاش می¬کنید.
3. اجر الهی برای حرکت و تلاش
از نظر خداى متعال که آفرینندة هستى است، خود این تکاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطهاى که رسیدید، در واقع به هدف رسیدید. این است که در دیدگاه توحیدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نیست؛ فرمود: «هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلاَّ اِحْدَى الْحُسْنَیَیْن» ؛ یکى از دو بهترین در انتظار ماست؛ یا در این راه کشته می¬شویم، که این بهترین است؛ یا دشمن را از سر راه برمی¬داریم و به مقصود می¬رسیم، که این هم بهترین است. پس در اینجا ضررى وجود ندارد.
4. تقدس مبارزه و تلاش
با این نگاه، وقتى انسان مبارزه می¬کند، این مبارزه یک تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بکند، همین جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبینى و بدخواهى نیست. مبارزه براى این است که انسانیت ـ نه فقط شخص خود او ـ به خیر و کمال و رفاه و تکامل مقامات رفیع نائل شود.
5. زیبایی زندگی و رفع خستگی¬ها
با این نگاه، زندگى چهره زیبایى دارد و حرکت در این میدان وسیع، یک کار شیرین است. خستگى انسان با یاد خداى متعال و با یاد هدف برطرف می¬شود.
ویژگی¬های جهان¬بینی مادی
درست نقطة مقابل [نگاه الهی]، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پیدایش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف می-داند؛ اصلاً نمی¬داند براى چه به دنیا آمده است. البته در دنیا براى خودش هدف¬هایى تعریف می¬کند ـ به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذت¬هاى جسمى برسد، به لذت¬هاى علمى برسد؛ از این هدفها می¬تواند براى خودش تعریف کند ـ اما اینها هیچ¬کدام هدف¬هاى طبیعى نیست، ملازم با وجود او نیست.
آسیب¬های جهان¬بینی مادی بر زندگی انسان
1. پوچی
وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقیات هم بىمعنى می¬شود؛ عدالت هم بىمعنى می¬شود؛ جز لذت و سود شخصى، هیچ چیز دیگرى معنا پیدا نمی¬کند.
2. یأس و ناامیدی
اگر انسان در راه رسیدن به سود شخصى پایش به سنگ خورد و آسیب دید، ضرر کرده، خسارت کرده. اگر به سود نرسید، اگر نتوانست تلاش کند، نوبت به یأس و ناامیدى و خودکشى و به کارهاى غیر معقول دست¬زدن می¬رسد.
سطح دوم: بصیرت در حوادث
در حوادث گوناگون هم ممکن است بصیرت و بىبصیرتى عارض انسان شود. انسان [از این جهت هم] باید بصیرت پیدا کند.
مطالبه بصیرت
ببینید مطالبة بصیرت، مطالبة یک امر دشوار و ناممکن نیست. بصیرت پیدا کردن، کار سختى نیست... مطالبة بصیرت، مطالبة همین تدبر است؛ مطالبة همین نگاه کردن است؛ مطالبة چیز بیشترى نیست. و به این ترتیب می¬شود فهمید که بصیرت پیدا کردن، کار همه است؛ همه می¬توانند بصیرت پیدا کنند.
تفاوت¬های دوران پیامبر6و امیرالمؤمنین7
من مکرر این جمله امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «وَ لایَحمِلُ هذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ الصَّبرِ» . می¬دانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرف¬هایى را می-زد که دوست می¬زند؛ همان نماز جماعت را که در اردوگاه امیرالمؤمنین می¬خواندند، در اردوگاه طرف مقابل هم ـ در جنگ جمل و صفّین و نهروان ـ می¬خواندند. حالا شما باشید، چه کار می¬کنید؟ به شما می¬گویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما می-گویید: «اِ، با این نماز، با این عبادت!؟» بعضىشان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى!
بخش سوم: بصیرت درحوادث فتنه¬گون
علت دشمنی با ما
آنها از شیوع اسلام مىترسند. علناً اظهار مىکنند که احساسات انقلابى اسلامى، در کشورهاى اسلامى رو به گسترش است. خود ما هم این را مىبینیم. این، یک واقعیت است. امروز ملت ایران یک ملت منزوى نیست. به کشورهاى گوناگون در دنیا، مثلاً به قلب اروپا نگاه کنید و از کسانى که به آنجا رفتهاند بپرسید و بشنوید که چطور ملتى مثل ملت بوسنى هرزگوین که در محاصرة دشمنان انسانیت قرار گرفته است، به نام شما جوانان ایرانى، شعار مىدهد و چطور از شما، در بستن پیشانىبندها تقلید مىکند! ببینید چطور احساس کرده است که راه، آن راهى است که شما رفتید و باید همان راه را برود تا دشمن را شکست دهد! این، احساسات اسلامى است که روزبهروز گسترش پیدا مىکند. کانون این احساسات، همین کشور مقدس اسلامى شما بود و الآن هم هست. از این روست که استکبار، به طور مداوم برنامهریزى مىکند. برنامههایش هم برنامههایى است که انسان اگر با بصیرت نگاه کند، مىتواند آنها را بشناسد.
هدف از دشمنی با ما
با این شیوههاى تبلیغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرف¬هاى خلاف واقع، سعى می¬کنند فضاى جوامع را دگرگون کنند و تأثیر بگذارند؛ باید به این نکته توجه داشت، باید این را مراقب بود... امروز در تبلیغات جهانى، همة تکیه بر روى این است که حقایق را در کشور شما، در جامعه شما، در نظام اسلامى شما دگرگون جلوه دهند؛ امکانات تبلیغاتىشان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغول¬اند. البته افرادى هم هستند که بعضى دانسته، بعضى ندانسته، در داخل، همان حرف¬ها را تکرار می¬کنند و همان¬ها را بازتاب می¬دهند.
اهمیت بصیرت در حوادث
1. لزوم شناسایی مواضع دشمن
بنده بارها این جبهههاى سیاسى و صحنههاى سیاسى را مثال می¬زنم به جبهه جنگ. اگر شما در جبهة جنگ نظامى، هندسة زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسایى می¬روند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسایى است؛ شناسایى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است؛ تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسایى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مىبینید که دارد خمپارهاش را، توپخانهاش را آتش می¬کند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن! نمی¬داند دیگر. عرصة سیاسى عیناً همین¬جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مىبینید آتش توپخانه تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمع¬اند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
2. جنگ نرم دشمن علیه ما
همینى که حالا معمول شده که در بیان¬ها و در تلویزیون و توى تبلیغات و توى دادگاه و توى زبان همه، می¬گویند: جنگ نرم؛ راست است، این یک واقعیت است؛ یعنى الآن جنگ است. البته این حرف را من امروز نمی¬زنم، من از بعد از جنگ ـ از سال 67 ـ همیشه این را گفتهام؛ بارها و بارها. علت این است که من صحنه را مىبینم؛ چه بکنم اگر کسى نمىبیند؟! چه کار کند انسان؟! من دارم مىبینم صحنه را، مىبینم تجهیز را، مىبینم صفآرایى¬ها را، مىبینم دهان¬هاى با حِقد و غضب گشوده شده و دندان¬هاى با غیظ به¬هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همة این آرمان¬ها و علیه همة آن کسانى که به این حرکت دل بستهاند را؛ اینها را انسان دارد مىبیند، خب چه کار کند؟
ابزارهای جنگ نرم دشمن
1. قدرت تبلیغاتی و غبار افکنی
امروز کار عمدة دشمن در جنگ نرم، غبارپراکنى در فضاى سیاسى کشور است؛ این را توجه داشته باشید. امروز مهمترین کار دشمن این است.
افرادى که در کار سیاسى و مسأله سیاسى واردند و مطلع¬اند، می¬دانند امروز قدرت ابرقدرت¬ها بیش از آنچه که در بمب هستهاىشان باشد، در ثروت¬هاى انباشته در بانک¬هاشان باشد، در قدرت تبلیغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست که به همه جا می¬رسد. شیوههاى تبلیغاتى را هم خوب بلدند. در کار تبلیغات انصافاً پیشرفت هم کردهاند. امروز غربىها ـ چه در اروپا، چه در آمریکا ـ در کار تبلیغات، شیوههاى مدرن و بسیار پیشرفتهاى را یاد گرفتهاند و بلد شدهاند؛ ما در این جهت عقبیم. یکى از اساسىترین کارهاى آنها این است که تبلیغ کردن را بلدند.
2. کوچک کردن آرمان¬های انقلابی
من مىخواهم عرض کنم: جوانان عزیز! بسیجیان عزیز! هر جاى کشور که هستید، این بصیرت را روزبهروز زیاد کنید. نگذارید بعضى از نیازهاى مادى و مسائل کوچک، جلوی بصیرت¬ها را بگیرد. بصیرتتان را حفظ کنید و دشمنتان را بشناسید. دشمن، ترفندهاى گوناگون دارد؛ و آن ملتى موفق مىشود که فریب نخورد. دشمن سعى مىکند آرزوهاى انقلابى را در نظر یک ملت مؤمن، کوچک کند. سعى مىکند نیازهاى مادى و کوچک را در نظر او بزرگ کند. نیاز مادى هم نیاز است، اما از جان که بالاتر نیست! ملتى که در راه خدا، جان برایش نثار کردنى است، آنجایى که میدان مبارزه با دشمن است، نیازهاى دیگر چه تأثیرى مىتواند داشته باشد!؟
3. فتنه و آمیختن حق و باطل
یک نکتة اساسى این است که باطل در مقابل انسان همیشه عریان ظاهر نمی¬شود تا انسان بشناسد که این باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق یا با بخشى از حق وارد میدان می¬شود. امیرالمؤمنین فرمود: «اِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ اَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ»، بعد تا می¬رسد به اینجا: «فَلَوْ اَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ»؛ اگر باطل و حق صریح و بىشائبه وسط میدان بیایند، اختلافى باقى نمی¬ماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان مىآید؛ «وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى اَوْلِیَائِه» . بخشى از حق را با بخشى از باطل مخلوط می¬کنند، نمی¬گذارند صِرفِ باطل و صریحِ باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه می¬شوند؛ این را باید خیلى مراقبت کرد.
عاقبت ماندن در فتنه
امیرالمؤمنین فرمود: «فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِاَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِکِهَا» . فتنه خرد و نابود می-کند کسانى را که زیر دست و پاى فتنه قرار بگیرند.
اقسام افراد در مقابل حق
[عده¬ای دشمن هستند که] آن دشمن عنود را کار نداریم ـ «وَ جَحَدُواْ بهِا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا اَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا» ـ بعضىها هستند که انگیزه دارند و با عناد وارد می¬شوند؛ خوب، دشمن است دیگر؛ بحث بر سر او نیست.
...البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، که گاهى غفلت می¬کنند. انسان با اینکه جان خودش را خیلى دوست دارد، اما گاهى ممکن است در حال رانندگى هم یک لحظه حواسش پرت شود، یک لحظه چرت بزند، یک ضایعهاى پیش بیاید. لغزش¬هایى که در این زمینه پیش مىآید، اینها را نمی¬شود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پیدا کند، این دیگر بىبصیرتى است، این دیگر غیر قابل قبول است.
مصادیقی از اشتباهات غافلان
1ـ هدیه یا رشوه!؟
ما بعضىها را دیدیم که کسانى آمدند به عنوان هدیه، به عنوان اظهار ارادت، به اینها پول دادند؛ اینها هم پول را گرفتند، نفهمیدند اسم این رشوه است. آنچه که در عالم واقع اتفاق مىافتد، شبیه یکدیگر است؛ منتها متفطن [و آگاه] شدن به اینکه اسم این رشوه است یا نه، مهم است. شما که یک جایى قرار دارى که می¬توانى یک کارى را بر طبق میل او انجام دهى، او مىآید این¬جور دستت را هم می¬بوسد و به شما پول می¬دهد. خوب، این اسمش رشوه است؛ رشوة حرام همین است.
2ـ اعتراض یا براندازی!؟
بعضى در این فتنه [سال88] و در این جنجال وارد شدند، نفهمیدند اسم این براندازى است؛ نفهمیدند این همان فتنه است... یک حرفى را یکى گفت، اینها هم تکرار کردند.
بخش چهارم:شروط و راههای دستیابی به بصیرت
الف) عبرت¬گیری از حوادث
[یکی اینکه] به تعبیر امیرالمؤمنین، [انسان باید] اعتبار کند: «رَحِمَ اللَّهُ امرَءً تَفَکَّرَ فَاعتَبَر» ؛ فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنى با تدبر مسائل را بسنجد؛ «وَ اعتَبَرَ فَاَبصَر»*؛ با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبر کردن، در انسان بصیرت ایجاد می¬کند؛ یعنى بینایى ایجاد می¬کند و انسان چشمش به حقیقت باز می¬شود.
هشداری برای همه!
[پیش از جنگ نهروان] امیرالمؤمنین از تاریکى شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکى دارد با صداى خوشى می¬خواند: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْل»* ـ آیة قرآن را نصفه شب دارد می¬خواند؛ با صداى خیلى گرم و تکان دهندهاى ـ یک نفر که کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! بَه بَه! خوش به حال این کسى که دارد این آیه را به این قشنگى می¬خواند. اى کاش من یک مویى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت می¬رود ـ حتماً، یقیناً ـ من هم با برکت او به بهشت می¬روم.
این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر کشتههاى دشمن، همین¬طور عبور می¬کرد و می¬گفت بعضىها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند می¬کردند؛ حضرت با اینها حرف می¬زد. آنها مرده بودند، اما می¬خواست اصحاب بشنوند. یکى را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسى که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را می¬شناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان کسى است که تو آرزو کردى یک مو از بدن او باشى، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک می¬خواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین می¬ایستد، شمشیر می¬کشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت [که] نیست، نمی¬تواند اوضاع را بفهمد.
مثالی دیگر
جریانى را... برایتان نقل مىکنم. مىدانید که حجّاجبنیوسف آدم خیلى سخت¬دل قسىّالقلب عجیبى بود و اصلاً نظیر ندارد... حجّاج حافظ قرآن بود؛ اما مردى خبیث و دشمن عدل و دشمن اهلبیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛ چیز عجیبى بود. یکى از این خوارج را پیش حجّاج آوردند. حجّاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «اَجَمَعتَ القُرآن؟»؛ قرآن را جمع کردهاى؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کردهاى؟ اگر به جواب¬هاى سربالا و تند این خارجى توجه کنید، طبیعت اینها معلوم مىشود. پاسخ داد: «اَمُفَرّقاً کانَ فَاَجمعَهُ!؟»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم!؟ البته مقصود او را مىفهمید، اما مىخواست جواب ندهد. حجّاج با همه وحشی¬گریش، حلم به خرج داد و گفت: «اَفَتَحفِظَهُ»؛ آیا قرآن را حفظ مىکنى؟ پاسخ شنید که: «اَخَشیتُ فَرارَهُ فَاَحفِظَهُ!؟»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم!؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل اینکه بنا ندارد جواب بدهد. حجّاج پرسید: «ما تَقولُ فى اَمیرِالمُؤمِنینَ عَبدِالمَلِکِ؟»؛ درباره امیرالمؤمنین عبدالملک چه مىگویى؟ (عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفة اموى) آن خارجى گفت: «لَعَنَهُاللهُ وَ لَعَنَکَ مَعَهُ!!»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند!! ببینید؛ اینها اینطور خشن و صریح و روشن حرف مىزدند. حجّاج با خونسردى گفت: تو کشته خواهى شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهى کرد؟ پاسخ شنید که: «اَلقَىاللهَ بِعَمَلى وَ تَلقاهُ اَنتَ بِدَمى!»؛ من خدا را با عملم ملاقات مىکنم و تو خدا را با خون من ملاقات مىکنى! ببینید؛ برخورد با اینگونه آدم¬ها مگر آسان بود؟ اگر آدم¬هاى عوام، گیر چنین آدمى بیفتند، مجذوبش مىشوند. اگر آدم¬هاى غیر اهل بصیرت، چنین انسانى را ببینند، محوَش مىشوند؛ کما اینکه در زمان امیرالمؤمنین(ع) شدند.
ب) تحلیل شنیده¬ها و دیده¬ها
امیرالمؤمنین علیه الصّلاة و السّلام در جاى دیگر می¬فرماید: «فانّما الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَاَبْصَر» ؛ بصیر آن کسى است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنید، بیندیشد. هر شنیدهاى را نمی¬شود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید اندیشید. «اَلبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَاَبْصَر». «نَظَرَ» یعنى نگاه کند، چشم خود را نبندد.
پیامد ندیدن حقایق
ایراد کار بسیارى از کسانى که در لغزشگاههاى بىبصیرتى لغزیدند و سرنگون شدند، این است که نگاه نکردند و چشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان باید نگاه کند؛ وقتى که نگاه کرد، آنگاه خواهد دید. ما خیلى اوقات اصلاً حاضر نیستیم یک چیزهایى را نگاه کنیم. انسان مىبیند منحرفینى را که اصلاً حاضر نیستند نگاه کنند... هیچ¬کس انسان را نمی¬بخشد اگر بلغزد، به خاطر اینکه زیر پایش را نگاه نکرده، پوست خربزه را زیر پاى خودش ندیده.
مصادیقی از انحراف به دلیل ندیدن حقایق
1. اسلام و نفاق
عمّار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشة لشکر همهمه است. خودش را رساند، دید یک نفر آمده وسوسه کرده که شما با چه کسانى دارید مىجنگید!؟ طرف مقابلِ شما مسلمانند و نماز مىخوانند و جماعت دارند!
نقد و تحلیل
عمّار جملهاى با این مضمون گفت که جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمى که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر آمد و زیر این پرچم، همان کسانى ایستاده بودند که الآن ایستادهاند؛ و پرچمى را دیدم ـ اشاره به پرچم امیرالمؤمنین ـ که در مقابل آن پرچم بود و زیر آن پیامبر و همان کسانى که امروز ایستادهاند ـ یعنى امیرالمؤمنین ـ بودند؛ چرا اشتباه مىکنید؟ چرا حقیقت را نمىشناسید؟
این، بصیرت عمّار را نشان مىدهد. بصیرت، چیز خیلى مهمى است. من در تاریخ هرچه نگاه کردم، این نقش را در عمّار یاسر دیدم... خداى متعال، این مرد را از زمان پیامبر براى زمان امیرالمؤمنین ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگرى و بیان حقایق بپردازد.
2) قرآن ناطق یا ورق¬های قرآن!؟
من یک مثال [دیگر] از تاریخ بزنم. در جنگ صفین لشکر معاویه نزدیک به شکست خوردن شد؛ چیزى نمانده بود که به¬کلى منهدم و منهزم شود. حیلهاى که براى نجات خودشان اندیشیدند، این بود که قرآنها را بر روى نیزهها کنند و بیاورند وسط میدان. ورقههاى قرآن را سر نیزه کردند، آوردند وسط میدان، با این معنا که قرآن بین ما و شما حکم باشد. گفتند: بیایید هرچه قرآن می-گوید، بر طبق آن عمل کنیم. خوب، کار عوامپسند قشنگى بود. یک عدهاى که بعدها خوارج شدند و روى امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، از میان لشکر امیرالمؤمنین نگاه کردند، گفتند: این که حرف خوبى است؛ اینها که حرف بدى نمی¬زنند؛ می¬گویند بیاییم قرآن را حکم کنیم. ببینید، اینجا فریب خوردن است؛ اینجا لغزیدن به خاطر این است که انسان زیر پایش را نگاه نمی¬کند... آنها نگاه نکردند.
نقد و تحلیل
آنها اگر می¬خواستند حقیقت را بفهمند، حقیقت جلوى چشمشان بود. این کسى که دارد دعوت می¬کند و می¬گوید بیایید به حکمیت قرآن تن بدهیم و رضایت بدهیم، کسى است که دارد با امام منتخبِ مفترضالطاعه می¬جنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ امیرالمؤمنین علىبنابىطالب غیر از اینکه از نظر ما از طرف پیغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن کسانى هم که این را قبول نداشتند، این مسأله را قبول داشتند که آن روز بعد از خلیفة سوم، همة مردم با او بیعت کردند، خلافت او را قبول کردند؛ شد امام، شد حاکم مفترضالطاعه جامعه اسلامى. هر کس با او می¬جنگید، روى او شمشیر می¬کشید، وظیفة همة مسلمان¬ها بود که با او مقابله کنند.
خُب، اگر این کسى که قرآن را سر نیزه کرده، حقیقتاً به قرآن معتقد است، قرآن می¬گوید که تو چرا با على می¬جنگى؟ اگر واقعاً به قرآن معتقد است، باید دست¬هایش را بالا ببرد؛ بگوید آقا من نمی¬جنگم؛ شمشیرش را بیندازد. این را باید می¬دیدند، باید می¬فهمیدند. این مطلب مشکلى بود؟ این معضلى بود که نشود فهمید؟ کوتاهى کردند. این می¬شود بىبصیرتى. اگر اندکى تدبر و تأمل می¬کردند، این حقیقت را می¬فهمیدند.
3) پیراهن عثمان
[مورد دیگر اینکه] چون اینها خودشان در مدینه اصحاب امیرالمؤمنین بودند، دیده بودند که در قتل عثمان، عوامل و دستیاران خود معاویه مؤثر بودند؛ آنها کمک کردند به کشته شدن عثمان؛ در عین حال پیراهن عثمان را به عنوان خون¬خواهى بلند کردند. آنها خودشان این کار را کردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر می¬گشتند! ببینید، این بىبصیرتى، ناشى از بىدقتى است؛ ناشى از نگاه نکردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى یک حقیقت واضح است.
4) فتنه 88
در همین قضایاى فتنة اخیر، یک عدهاى اشتباه کردند؛ این بر اثر بىبصیرتى بود. ادعاى تقلّب در یک انتخابات بزرگ و باعظمت می¬شود؛ خُب، این راهش واضح است. اگر چنانچه کسى معتقد به تقلّب است، اولاً باید استدلال کند، دلیل بیاورد بر وجود تقلّب؛ بعد هم اگر چنانچه دلیل آورد یا نیاورد، قانون راه را معین کرده است؛ می¬تواند شکایت کند. باید بازرسى شود، بازبینى شود؛ آدم¬هاى بىطرفى بیایند نگاه کنند تا معلوم شود تقلّب شده یا نشده؛ راهش این است دیگر.
نقد و تحلیل
اگر چنانچه کسى زیر بار این راه [قانونی] نرفت و قبول نکرد ـ با اینکه ما کمک¬هاى زیادى هم کردیم: مدت قانونى را بنده تمدید کردم؛ حتّى گفتیم خود افراد بیایند جلوى دوربین¬هاى تلویزیون شمارش کنند ـ دارد تمرّد می¬کند...
پس بصیرت پیدا کردن، کار دشوارى نیست. اگر شما نگاه کردید، دیدید یک راه معقول قانونىاى وجود دارد و کسى از آن راه معقول قانونى سرمی¬پیچد و کارى می¬کند که براى کشور مضرّ است، ضربه به منافع ملت است، خُب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غیرجانب¬دارانه، معلوم است که او محکوم است؛ این یک چیز روشنى است، یک قضاوت واضحى است.
ج) رهایی از هوای نفس
بصیرت پیدا کردن همین اندازه لازم دارد که انسان اسیر دام¬هاى گوناگون، از دوستىها، دشمنىها، هواى نفسها و پیش-داورىهاى گوناگون نشود. انسان همین قدر نگاه کند و تدبر کند، می¬تواند واقعیت را پیدا کند.
د) مطالعه و گفتگو
این بىبصیرتى را بخصوص شما جوان¬ها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسان¬هاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى ـ که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمی¬خواهم ـ از بین ببرید. کسانى هستند که می¬توانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند.
بصیرت، شرط خواص بودن
جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پى کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم که معناى «عوام» این نیست. اى بسا کسانى که تحصیلات عالیه هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا کسانى که تحصیلات دینى هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا کسانى که فقیر یا غنىاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دست خود من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جرگه نپیوندیم. یعنى هر کارى مىکنیم از روى بصیرت باشد. هر کس که از روى بصیرت کار نمىکند، عوام است. لذا، مىبینید قرآن دربارهى پیغمبر مىفرماید: «قُلْ هذِهِ سَبیلی اَدْعُوا اِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی» ؛ یعنى من و پیروانم با بصیرت عمل مىکنیم، به دعوت مىپردازیم و پیش مىرویم. پس، اول ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید. بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.
بخش پنجم: بصیرت،لازم اما ناکافی
آیا بصیرت کافی است؟
البته براى موفقیت کامل، بصیرت شرط لازم است، اما شرط کافى نیست. به تعبیر طلبگى ماها، علت تامه موفقیت نیست. براى موفقیت، شرایط دیگرى هم لازم است... اما بصیرت شرط لازم است. اگر همه آن چیزهاى دیگر باشد، بصیرت نباشد، رسیدن به هدف و موفقیت، بسیار دشوار خواهد بود... .
[پس] گاهى بصیرت هم وجود دارد، اما در عین حال خطا و اشتباه ادامه پیدا می¬کند؛ که گفتیم بصیرت شرط کافى براى موفقیت نیست، شرط لازم است؛ در اینجا عواملى وجود دارد.
عوامل خطاکاری با وجود بصیرت
1. نبود ارادة قوی
یکىاش مسأله نبود عزم و اراده است. بعضىها حقایقى را می¬دانند، اما براى اقدام تصمیم نمی¬گیرند؛ براى اظهار تصمیم نمی¬گیرند؛ براى ایستادن در موضع حق و دفاع از حق تصمیم نمی¬گیرند.
علل نبود اراده
این تصمیم نگرفتن هم عللى دارد؛ گاهى عافیتطلبى است، گاهى تنزّهطلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظة منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. یک حرفى را زده است، می¬خواهد پاى این حرف بایستد، به خاطر اینکه ننگش می¬کند از حرف خودش برگردد؛ که فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ اللِّجاجَ»؛ لعنت خدا بر لجاجت... . خیلى از این کسانى که پشیمان شدند و راه را برگشتند، یک روزى به شکل افراطى انقلابى بودند؛ اما یک روز شما مىبینید درست در نقطة مقابل آن روز ایستادهاند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفتهاند! این به خاطر همین عوامل است؛ هوىهاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى.
2. عدم استقامت و پایداری
هرگاه ملتى، جماعتى، فردى در مقابل یک محنتى که بر آن جمع یا بر آن فرد یا بر آن ملت وارد می¬شود، صبر و بصیرت به خرج داد، آن محنت براى او تبدیل می¬شود به نعمت. راز پیروزى حق، پیروزى کلمه حق، انتشار حق، انتشار توحید در طول تاریخ در میان بشر همین نکته است. انبیاى عظام الهى، و در مواردى ملت¬هایى که تحت حاکمیت این بزرگان بودند، این همه محنت را تحمل کردند؛ باید در طول تاریخ نامى از پیام پیغمبران نمانده باشد؛ باید فکر آنها، ایدة آنها، راه آنها در زیر تندباد حوادث تلخ به-کلى نابود شده باشد، در هم پیچیده شده باشد، از بین رفته باشد. شما مىبینید به¬عکس است؛ یعنى هرچه تاریخ جلوتر آمده، پیام نبوت¬ها در میان مردم، در افکار مردم، زندهتر شده است. رازش همین نکته است: صبر و بصیرت در مقابل محنت¬ها.
3. انواع غفلت¬ها
عامل اصلى اینها هم غفلت از ذکر پروردگار، غفلت از وظیفه، غفلت از مرگ، غفلت از قیامت است؛ اینها موجب می¬شود که به کلى صد و هشتاد درجه جهت¬گیرىشان عوض شود.
بخش ششم: وظایف ما وظیفة جوانان
امروز وظیفة جوان¬هاى ما از این جهت سنگین است. نه فقط خودتان باید حقیقت را تشخیص دهید، بلکه باید فضا و محیط پیرامونى خودتان را هم بابصیرت کنید و براى آنها هم قضایا را روشن کنید.
وظیفة خواص
نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند... . یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقایق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلّقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضرّ است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید.
آدم گاهى مىبیند که متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصیرتىاند؛ نمی¬فهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یک¬هو به نفع دشمن می¬پرانند؛ به نفع جبههاى که همّتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بىبصیرتى است دیگر.
نمونه¬هایی از بصیرت¬دهی خواص
1. مقتدای بصیرت و صبر، امیرالمؤمنین علیه السلام
عصمت امیرالمؤمنین علیهالسلام قابل تقلید نیست. شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام قابل مقایسه با هیچ¬کس نیست. هر کدام از انسان¬هاى بزرگى که ما در محیط و یا در تاریخ خودمان هم مشاهده کردهایم، اگر بخواهند با امیرالمؤمنین علیهالسلام مقایسه شوند، مثل مقایسه ذرّه با آفتاب است؛ قابل مقایسه نیستند؛ اما این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین علیهالسلام قابل تقلید و قابل پیروى است. کسى نمىتواند بگوید که اگر امیرالمؤمنین علیهالسلام صبر و بصیرت ـ یعنى بیدارى و پایدارى ـ داشت بهخاطر این بود که امیرالمؤمنین بود. همه در این خصوصیت باید سعى کنند که خودشان را به امیرالمؤمنین علیهالسلام نزدیک کنند؛ هر چه همّت و استعدادشان باشد.
2. سالار شهیدان، امام حسین علیه السلام
حضرت ابىعبداللَّهالحسین علیهالسّلام هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامة نهضت استفاده کرد... . امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهى از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان مِنا و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان ـ حضرت بیانات عجیبى دارد که در کتاب¬ها ثبت و ضبط است ـ بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود عرصة کربلا و میدان کربلا، باید شناخت. در خود عرصة کربلا حضرت اهل تبیین بودند، می¬رفتند، صحبت می¬کردند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتى این بزرگوار استفاده می¬کردند که بروند با آنها صحبت بکنند، بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند. البته بعضى خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. آنهایى که خودشان را به خواب می¬زنند، بیدار کردن آنها مشکل است، گاهى اوقات غیر ممکن است.
3. عمّار، نخبة بصیر
در جنگ صفّین یکى از کارهاى مهم جناب عمّار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن «جنگ روانى» می¬گویند... خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى... کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمّار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى می¬رفت و همین¬طور این گروههایى را که ـ به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم ـ بودند، به هر کدام می¬رسید، در مقابل آنها مىایستاد و مبالغى براى آنها صحبت می¬کرد؛ حقایقى را براى آنها روشن می¬کرد و تأثیر می¬گذاشت. یک¬جا می¬دید اختلاف پیدا شده، یک عدهاى دچار تردید شدند، بگو مگو بین آنها هست، خودش را به¬سرعت آنجا می¬رساند و برایشان حرف می¬زد، صحبت می¬کرد، تبیین می¬کرد؛ این گرهها را باز می¬کرد.
وظیفة عالَم فرهنگ
به نظر من وظیفه خیلى سنگین است، خیلى بزرگ است. مهمترین وظیفه هم تبلیغ و تبیین است؛ «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ اَحَدًا اِلَّا اللَّهَ» ؛ این یک معیار است؛ حقیقتى را که درک می¬کنید، آن را تبیین کنید.
باید حقیقت را فهمید؛ بعد هم باید همان حقیقت را تبلیغ کرد. نمی¬شود با شیوههاى سیاسى ـ شیوههاى سیاست¬گران و سیاست¬مداران ـ در عالم فرهنگ حرکت کرد، این خلاف شأن فرهنگ است. در عالم فرهنگ بایستى گرهگشایى کرد؛ بایستى حقیقت را باز کرد، بایستى گرههاى ذهنى را باز کرد. و این تبیین لازم دارد، یعنى همان کار انبیاء؛ فصاحت و بلاغتى هم که گفتهاند در بیان لازم است، بلاغتش به این معناست. اگر چه که بلاغت را در کتب فنى به معناى مطابقه با مقتضاى حال معنا می¬کنند، اما آن یک معناى خاصى از بلاغت است؛ معناى اوّلى و صریح بلاغت این نیست؛ بلاغت یعنى رساندن، بلاغ یعنى رساندن. اینى که مثلاً می¬گویند حافظ این شعر فصیح و بلیغ را گفته، «بلیغش» یعنى چه؟ یعنى مناسب مقتضاى حال گفته؟ چه می¬دانیم ما آن وقتى که این شعر را گفته، مقتضاى حال بوده یا نبوده! ما الآن داریم نگاه می¬کنیم؛ بحث اقتضاى حال نیست؛ یعنى رساست. بلیغ یعنى رسا؛ رسا بگویید، روشن بگویید، مبیَّن بگویید؛ اما آنچه را که می¬فهمید بگویید؛ هیچ انتظار نیست ـ حق هم نیست که انتظار باشد ـ کسى بر خلاف فهمیدة خودش حرف بزند. سعى هم بکنید که آنچه که فهمیدید درست باشد.
کلام آخر
یک توصیة مهم
اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. ... این تأکید من در واقع با این انگیزه است که شما که خودتان مخاطبید، خودتان میدان¬دارید، کار بر دوش شماست، بروید سراغ کارها و برنامهریزىهایى که با بصیرتیافتن ارتباط دارد؛ این نیاز مهم را تأمین کنید.
دعایی برای...
به شما جوانان عزیز دعا مىکنم؛ امیدوارم خداوند شما را حفظ و هدایت کند و گامهایتان را استوار بدارد و ذهنهایتان را انشاءالله با بصیرت هرچه بیشتر منور کند و قلب مقدس ولىعصر را از شما راضى گرداند و روح امام بزرگوار و شهدا را از شما خشنود سازد.
پروردگارا! تو را به محمد و آل محمد و به روح مطهر علىبنابىطالب سوگند مىدهیم که ما را از شیعیان و یاران و پیروان آن حضرت قرار بده! ما را از امتحان¬هاى دشوار زندگى سربلند بیرون بیاور. به ما بصیرت و صبر عنایت کن!
منابع:
. بیانات در دیدار با ستاد بزرگداشت 9 دی؛ 1390/09/21
. همان.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. بیانات در دیدار مردم قم در سالروز قیام 19 دی؛ 1389/10/19
. بیانات در دیدار جمعی از شاعران و ذاکرین اهل بیت(ع)؛ 1390/03/03
. همان.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار بسیج سراسر کشور؛ 22/04/1371.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار جمعى از شعرا؛ 14/6/1388.
. بیانات در دیدار فرماندهان بسیج سراسر کشور؛ 27/08/1371.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار جمعى از شعرا؛ 14/6/1388.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. بیانات در دیدار فرماندهان بسیج سراسر کشور؛ 27/08/1371.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار با اقشار مختلف مردم؛ 26/01/1370.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم؛ 26/1/1370.
. همان.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسولالله(ص)؛ 20/03/1375.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. همان.
. بیانات در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه؛ 1390/04/06
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. همان.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. همان.
. بیانات به مناسبت سیزدهم آبان ماه در سالروز میلاد امام على (ع)؛ 12/08/1377.
. همان.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. بیانات در دیدار جمعى از شعرا؛ 14/6/1388.
. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر؛ 1388/05/05.
. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم؛ 1389/08/04.
. بیانات به مناسبت سیزدهم آبان ماه در سالروز میلاد امام على (ع)؛ 12/08/1377.
. خطبههاى نماز جمعهى تهران 18/10/1377.